داستانهای یک فروشگاه

ساخت وبلاگ
  سلیقه ادمها در حال تغییر است بچه که بودم کاکائو پفک و بیسکوییت و شکلات  دوست داشتم ولی حالا جلوی چشمم پر از این چیزهاست و هوس هیچ کدام را ندارم چند سال قبل پیتزا و همبرگر دوست داشتم ولی از ابگوشت خوشم نمی امد ولی حالا ابگوشت بزباش و دیزی را به پیتزا و همبرگر ترجیح می دهم....سلیقه ادمها به همین تر داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 22:01

  امروز یک زن و مرد به فروشگاه امدند مرد را می شناختم مغازه ساندویچی دارد و ما گاهی برای عصرانه بچه ها از او ساندویچ می گیریم زن همراهش شاید بیست سال بیشتر نداشت یک پلاستیک دستش بود که داخلش چند نان لواش بود.....زن چهره ای بسیار جوان و تا حدی بچگانه داشت ولی دستانش پر از تاول و سوختگی  بود که اصلا داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 22:01

  بنده برای یک کار پیش پاافتاده و کاملا ساده  به یکی از ادارات مراجعه کردم ...باجه کارمند مربوطه بشدت شلوغ بود پرونده را توی نوبت گذاشتم و یه نیم ساعتی طول کشید که نوبتم شد.....پرونده را روبروی کارمند مربوطه گذاشتم که مردی  تقریبا پنجاه ساله  اخمو سیبیلو و شکم گنده بود همانطور که اخم هایش در هم بود داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 22:01